الگا توکارچوک یکی از محبوب ترین نویسندگان معاصر لهستان است. او که چند روز پیش به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات معرفی شده، چند سال پیش در حاشیه نمایشگاه کتابی در شهر پراگ، گفتوگویی با رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی داشت.
خانم توکارچوک، که اکنون ۵۷ سال دارد، در این گفتوگو که در ژوئن سال ۲۰۱۰، اواخر خرداد ۸۹، انجام شده، از چالشهای فعالیت ادبی در لهستان، و نقش نویسندگان در جوامع دمکراتیک و جوامع استبدادی گفته است.
بازنشر این گفتوگو پس از ۹سال، با هدف آشنایی با طرز تلقی و دیدگاههای خانم توکارچوک صورت میگیرد.
در گذشته نویسندگان در جامعه افراد قدرتمندی تلقی میشدند که میتوانستند بر مردم تأثیر بگذارند. آیا این وضعیت تغییر کرده است؟ نقش نویسندگان در جوامع فعلی چیست؟
نقش نویسندگان همواره سیاسی بوده است، سیاسی به معنای عامترین مفهوم این کلمه. منظورم از سیاسی برخورد آگاهانه با واقعیتهای اطراف ماست. به اعتقاد من به همين دلیل در اکثر موارد نویسنده زوایایی برای برخورد با واقعیت پیدا میکند که مسائل غیرقابل تصور و مشاهده ناشدنی را برای ما عریان میکند.
به عبارتی دیگر، نویسندگان، شاعران و هنرمندان به مسائلی که ما قابلیت تشخیص آنها را از دست دادهایم، نور میتابانند، مسائل و مواردی که ما به آنها خو گرفتهایم و به نظر عادی میرسند. این موارد، به خصوص در جوامع استبدادی، معمولاً غلط و خشونتبار هستند.
یک نویسنده به این شیوه -و این ممکن است کمی رمانتیک جلوه کند- در زندگی بسیار شتابزده که واقعیت را مبتنی بر عادات میپذیریم، نقش زنگ هشداردهندهای دارد. ادبیات با کیفیت، ادبیاتی که هدفش رسیدن به دستاوردی باشد همواره سیاسی است.
این به آن معناست که نویسندگان قدرت تغییر واقعیت را دارند؟
بله، قطعاً. هنر قدرت تغییر واقعیت را دارد. ما را با دیدگاههایی که غیرقابل تصور و مشاهده ناشدنی است آشنا میکند. وقتی که درک میکنیم جهان چقدر میتواند متفاوت باشد از نظر سیاسی فعالتر میشویم. ایدههای متفاوت و راهحلهای دیگری پیدا میکنیم.
این حالت ممکن است در جوامع استبدادی بین نویسندگان اختلاف ایجاد کند. برخی از رژیم حمایت میکنند و برخی دیگر در همسویی با مخالفان خواستار تغییر خواهند شد.
این مسئله در نظامهای استبدادی کاملاً مشخص و عریان است ولی در نظامهای دمکراتیک نیز مصداق دارد.
اینجا (در غرب) به نقش یک نویسنده که بتواند آگاهی ما را بیدار کند و گسترش دهد نیاز بیشتری وجود دارد چون دمکراسی میتواند حساسیتهای اجتماعی ما را تنبل کند. وقتی وضع ما بهتر باشد و احساس امنیت بکنیم تمایل طبیعی به ایجاد تغییر را از دست میدهیم.
نظر شما در مورد جوایز رسمی و دولتی که در دوران حکومتهای سوسیالیستی در لهستان و سایر کشورها به نویسندگان اهدا میشد چیست؟ آیا این جوایز صرفاً «رشوهای» بود که حکومتها برای جلب نویسندگان سرکش و دگراندیش میدادند؟
آنطور که من اوضاع لهستان قبل از تغییرات سال ۱۹۸۹را به یاد میآورم، حکومت همیشه تلاش میکرد نویسندگان را بخرد. روش برخورد حکومت با نویسندگان یک بازی زیرکانه و در عین حال نامحسوس بود. همین الان دارم در مورد یاروسواف ایواشکیهویچ۲ فکر میکنم؛ نویسندهای استثنایی و بسیار باهوش که در یک بازی بیپایان با نظام حاکم غرق شد و در نهایت برای او خیلی بد تمام شد.
وضعیت مالی و درآمد نویسندگان در لهستان چطور است؟ آیا با نوشتن آثار داستانی با کیفیت میتوان امرار معاش کرد؟
بله، ولی درآمد در حدی نیست که بتواند یک زندگی راحت در آینده را تضمین کند. فکر میکنم در اروپای غربی اکثر نویسندگان از محل انتشار و فروش کتابهایشان زندگی میکنند. در آلمان یک سیستم توسعهیافته و غنی بورسهای تحصیلی وجود دارد. سیاست دولتی هوشمندی است که از نویسندگان کشور حمایت میکند.
جمهوری ایرلند سرمشق خوبی است. این کشور کوچک یک نظام مالیاتی ویژهای برای نویسندگان خود خلق کرده است. در جمهوری ایرلند نویسندگان مالیات نمیدهند و یا مبلغ بسیار کمی میدهند. اگر جمعیت شش میلیون نفری این کشور کوچک را با حجم عظیم تولیدات فرهنگی آن از جمله ادبیات و موسیقی مقایسه کنید به این نتیجه خواهید رسید که این سیستم موفق بوده است. حمایت دولتی یکی از عوامل اصلی موفقیت فرهنگی است. ای کاش در لهستان نیز به فرهنگ چنین اهمیتی میدادند.
بخشی از درآمد من از محل تدریس ادبیات خلاق در دانشگاه تأمین میشود. ولی حدود ۱۰سال است که موفق بودهام و توانستهام از محل انتشار کتابهایم زندگی میکنم. مرفه نیستم ولی در عین حال مجبور نیستم که یک شغل تمام وقت داشته باشم.
شما در مورد روسیه خیلی صریح بودهاید و در مورد مفهوم روانشناسی جمعی به وفور نوشتهاید. با توجه به تاریخ پیچیده مناسبات روسیه و لهستان نظرتان در مورد این کشور چیست؟
چندان به روسیه سفر نمیکنم ولی سه سال پیش [اشاره به سال ۲۰۰۷] که آنجا بودم، خیلی از مسائل برایم غیرقابل درک و غیرقابل پذیرش بود. به نظرم تنها راه توصیف جامعهای که در فضای بیتفاوتی جمعی غرق شده، بیدار کردن حس همدلی و صمیمیت در مردم از طریق نشان دادن وجوه انسانی و معمولی زندگی است.
من این ایده و درک احساسی را در تازهترین کتابم به نام «دوندگان» به کار گرفتهام. در این کتاب به تفصیل به تهدید روسیه پرداختهام. تلاش کردهام با حداکثر جزئیات ممکن زندگی یک فرد کاملاً عادی را که به نوعی در سیستم گرفتار و زندانی شده توضیح دهم. یک چنین فردی معمولاً زبان، قدرت و یا توان اعتراض به سیستم را ندارد.
مشکل کشورهای این بخش از اروپا این است که جامعه، که امروزه به آن جامعه مدنی میگوییم، بسیار ضعیف است. گاهی اوقات مردم کشورهای اروپای غربی این نکته را درک نمیکنند. از نگاه من روسیه کشوری است که در آن یک جامعه مدنی وجود ندارد.
پس از سانحه هوایی ماه آوریل [۲۰۱۰] که در آن رئیسجمهور [لخ کاچینسکی] و تعداد زیادی از مقامات ارشد دولت لهستان کشته شدند، دولت روسیه در برخورد با لهستان همدردی و دوستی فراوانی نشان داد. حتی وزیر خارجه [وقت] لهستان [رادوسواف سیکورسکی] از برادری اسلاوها بین لهستان و روسیه صحبت کرد. شما یک چنین ارتباط و نزدیکی را چطور میبینید؟
به نظرم برخورد و رفتار لهستانیها با روسیه تقریباً همیشه یکسان بوده است. از یک طرف، همانطور که آدام میتسکیهویچ (شاعر قرن ۱۹میلادی) گفته بود مناسبات با آنها خیلی گرم بوده و حتی آنها را دوستان «مسکویی» مینامیدند که نشاندهنده مناسبات گرم با مردم روسیه است. ولی از طرفی دیگر همیشه یک هراس و نگرانی شدید در مورد حکومت روسیه وجود داشته که از نظر ما لهستانیها قدرتی آسیایی، مخوف و تهدیدگر تلقی میشود؛ گو اینکه از تمدن دیگری سربرآورده است.
چطور ممکن است مناسبات شخصی تا این حد خوب و از طرف دیگر مناسبات سیاسی تا این حد بد باشد؟
چون در روسیه دمکراسی وجود ندارد. روسیه یک کشور نرمال اروپایی نیست. به نوعی میتوان گفت که یک سیستم پسافئودالی است. مردم به کسانی که در قدرت هستند دسترسی کمی دارند. مقامات را در یک انتخابات (آزاد و عادلانه) انتخاب نمیکنند و در نتیجه مقامات در برابر مردم احساس مسئولیت نمیکنند. و حتی اگر احساس مسئولیت کنند نمیتوانند وضعیت را تغییر دهند.
در نتیجه لهستانیها دریافتهاند -و از قرنها پیش چنین بوده- که این سربازان ارتش سرخ در واقع نمایندگان آن سیستم سرکوبگر و وحشتناک نبودند.